موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ،پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ،از فوج دیگریم
پرواز بال ما ،در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ،بر پرده خیال
اعجاز ذوق ما،در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم،جز سایه ای ز خویش
آیین آیینه ،خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان،خواندیم و خامشی
پاسخ همین ترا،تنها،شنیدن است
بی درد و بی غم است ،چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ،از کال چیدن است
"قیصر امین پور"
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور