ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
من معترضم، من معترضم به این که در زمانه ای متولد شده ایم که آخرالزمان لقب گرفته؛ من معترضم، که دل مشغولی ها محاصره، که چشمانم گرفته انگار... من معترضم، من معترضم، من معترضم، نه به خورشید، نه به زمانه، نه به زمان، به دلمشغولی های روزمره، به بی رنگی های خاکستری، به خودم، که تو را فراموش کرده ام. من اعتراضم از لحظه لحظه های غفلت است؛ که یک بار حتی زل نزده ام به در؛ ملتمسانه نخواستم ام که چارچوب در، لحظه ای، حضورت را قاب بگیرند. دست ها را بالا بگیرد و فریاد بزند: من این بار صمیمانه معترضم من این بار با درماندگی معترضم من شکایت دارم از نفس که بی تو بالا می آید ولی به غزل می آویزد...... سید محمود انوشه - آذر ماه 88
که گمراهی زیاد است؛
که نور کم، که رنگها بی رنگند!
به این که آن قدر کوچکم که گم شده ام در زندگی روزمره که شلوغی های پی در پی غافلم کرده،
به چشمانم که در حدقه کوچکشان دو دو می کنند،
همه را می بینند، می فهمند جز آن که را که باید؛ جز آن که را که باید؛
که چشمانم سال هاست غبار گرفته اند...
به غبارها که همه مان را محروم کرده اند از لذت واقعی،
خروارها غبار انگار لایه کرده اند میان چشم ها و خورشید،
چقدر فاصله دارد این چشم ها تا خورشید!
من معترضم به خودم، به چشمان غبار گرفته، به دقیقه های شلوغ،
که اسمم را گذاشته ام منتظر ... اما ... اما از انتظار، تنها تحمل زمانه اش را یاد گرفته ام،
من معترضم به من، که در زندان تنگ کلمات محبوس شده، نمی تواند یکبار، سر بالا بیاورد،
"خدا کند که بیایی ........."
که طاقتم طاق نشده،
که دور می بینم آیینه را.
که حتی برای انتخاب یک تیتر ساده، برای متن وامانده ام، نمی دانم چه بگویم.
"ای پاسخ نجیب امن یجیب ها ......"
یا بنویسیم "ما هیچ، ما نگاه"
من هیچ نمی دانم که چه عنوانی شایستگی آن را دارد که بار سنگین چنین مسئولیتی را به دوش بکشد
روزی تو خواهی آمد،
از کوچه های باران..........................
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمده ام درد می کشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها واشود همین اصلا بنا نبود ز سر واکنی مرا حالا که فکر آخرتم را نمی کنم حق می دهم که بنده ی دنیا کنی مرا من سالهاست میوه ی خوبی نداده ام وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟ آقا برای تو نه برای خودم بد است هر هفته در گناه تماشا کنی مرا من گم شدم تو آینه ای گم نمی شوی وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا این بار با نگاه کریمانه ات ببین شاید غلام خانه ی زهرا (س) کنی مرا...