تا چند جویی آخر از جان نشان جانان ** درباز جان و دل را کین راه بی نشانست
درباره من
زین همرهان، همراز من، تنها تویی تنها بیا/
باشد که در کام صدف، گوهر شوی یکتا بیا/
یا رب که از دریا دلی، خود گوهر یکتا شوی/
ای اشک چشم آسمان، در دامن دریا بیا/
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس/
ای در تکاپوی طلب، گم کرده ره با ما بیا/
ای ماه کنعانی تو را، یاران به چاه افکنده اند/
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا/
مفتون خویشم کردی از، حالی که آن شب داشتی/
بار دگر آن حال را، کردی اگر پیدا بیا/
شرط هواداری ما شیدایی و شوریدگیست/
گر یار ما خواهی شدن، شوریده و شیدا بیا/
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن/
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا/
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون/
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا/
گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان/
چون قاف دامن باز چین زیر پر عنقا بیا/
(شهریار)
ادامه...
ذهن ما باغچه است گل در آن باید کاشت و نکاری گل من، علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود مجتبی کاشانی