... رنگین کمان؛ نشانی از بی نشان ...

تا چند جویی آخر از جان نشان جانان ** درباز جان و دل را کین راه بی نشانست

... رنگین کمان؛ نشانی از بی نشان ...

تا چند جویی آخر از جان نشان جانان ** درباز جان و دل را کین راه بی نشانست

بیا با ما به میخانه ...


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم/


اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم/


شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم/

نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم/


چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش/

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم/ 


صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز/

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم/ 


یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد/

بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم/


بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه/

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم/


سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز/

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

بسم الله النور

گفته بودم که چقدر کوتاه بود رنگین کمان!

هرگز در دستانم نماند! هرگز ...


آری! 

دستانم هیچ،

اما چشمانم هنوز به یاد دارد آن حادثه را؛

لحظه ی تجلی انوار هفت رنگ حقیقت بر آسمان آبی را؛

عقل عالمانه سر به زیر انداخته

و دل هنوز عاشق ترین است!

نور کجا خواهد گنجید در چشمانی که جز توانایی دیدن رنگی ها را ندارد؛

عقل تا کجا درک خواهد کرد نورانیت نور را؟!


آری رنگین کمان،

رنگین کمان، تنها نشانی بود از آن بی نشان،

از آن پیدای پنهان ... 


پ.ن:

پرسی زمن که دارد زان بی نشان نشانی؟

هرکس ازو نشانی دارد نشان ندارد

(هاتف اصفهانی)